کتاب (انسان کامل ۱ )

انسان کامل (قسمت1)  - متفکر شهید استاد مرتضی مطهری چاپ یازدهم : دی ماه 1373 - ناشر : انتشارات صدرا

 

انسان کامل آن انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او رشد کنند و هیچکدام بی‏رشد نمانند و به علاوه همه ، هماهنگ با یکدیگر رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزشها به حد اعلی برسد 

 

 

 


۱ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان‏ متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد کرده است وقتی شب می‏شود و خلوت شب فرا می‏رسد ، هیچ عارفی به پای او نمی‏رسد. آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست‏ ، با شدت در او رخ می‏دهد روز که می‏شود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که‏ می‏نشیند ، چنان چهره‏اش باز و خندان است که از جمله اوصافش این‏ بود که همیشه قیافه‏اش باز و شکفته است

 

"انسان همیشه طالب آن چیزی است‏ که ندارد " و این خیلی عجیب است . هر چیزی را تا ندارد خواهان اوست ، وقتی همان چیز را دارا شد ، دلزدگی برایش پیدا می‏شود . اما چرا؟ مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که‏ نمی‏تواند عاشق محدود باشد ، نمی‏تواند عاشق فانی باشد ، نمی‏تواند عاشق‏ شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است ، انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق هیچ چیز دیگری نیست ، یعنی عاشق ذات حق است ، عاشق خداست. همان‏ کسی که منکر خداست ، عاشق خداست ، حتی منکرین خدا که به خدا فحش‏ می‏دهند ، نمی‏دانند که در عمق فطرت خود ، عاشق کمال مطلقند ولی راه را گم‏ کرده‏اند ، معشوق را گم کرده‏اند .

 

افلاطون می‏گوید انسان هر معشوقی که دارد ، ابتدا با یک جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او می‏رود ولی همین که به وصال رسید ، " عشق " در آنجا دفن می‏شود ، وصال ، مدفن‏ عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار

  

 

 

قرآن می‏گوید اگر بشر خیال کند که با رسیدن به ثروت و رفاه ، به مقام آسایش می‏رسد و از اضطراب و ناراحتی و شکایت بیرون می‏آید ، اشتباه کرده است . قرآن نمی‏گوید نباید دنبال اینها رفت ، می‏گوید اینها را باید تحصیل کرد ، اما اگر خیال کنید اینها هستند که به بشر آسایش و آرامش می‏دهند و وقتی بشر به اینها رسید ، احساس می‏کند که به کمال مطلوب خود نائل شده است ، اشتباه می‏کنید ، منحصرا با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می‏کند

 

چقدر عرفا عالی و زیبا می‏گویند ، وقتی سیر انسان کامل را مشخص می‏کنند می‏گویند : سیر انسان کامل در چهار سفر رخ می‏دهد:

1.    سفر انسان از خود به خدا .

2.     سفر انسان همراه خدا در خدا ( یعنی شناخت خدا ).

3.    سفر انسان همراه خدا نه به تنهایی به خلق خدا .

4.    سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا .


دیگر بهتر از این نمی‏شود سخن گفت .  اولین سفر سفر انسان به سوی‏ خداست ، تا انسان از خدا جداست همه حرفها پوچ است . وقتی که به ذکر خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را با خود احساس کرد ، همراه خدا به سوی خلق خدا بازمی‏گردد . چنین انسانی برای نجات خلق خدا ، در میان‏ خلق خدا حرکت می‏کند و برای حرکت دادن خلق خدا و نزدیک ساختن آنان به‏ خدا کوشش می‏کند. اگر بگوئیم که سفر انسان از خلق است به سوی خدا ، و همانجا می‏ماند ، انسان را نشناخته‏ایم و اگر بگوئیم انسان بدون اینکه خودش به سوی خدا حرکت کند ، باید به سوی انسانها برود مثل مکتبهای مادی انسانی امروز برای نجات انسانها هیچ کاری از او ساخته نیست و دروغ مطلق است . کسانی‏ توانسته‏اند انسانها را نجات دهند که اول ، خودشان نجات پیدا کرده‏اند . مگر  نجات انسانها یعنی چه ؟ نجات انسانها از چه چیز ؟ از اسارت‏ طبیعت ؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش " آزادی انسان از انسان " است ؟ اینها درست است  اما آنچه مقدم بر اینهاست نجات انسان از خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود محدود خودش نجات پیدا نکند ، هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای‏ دیگر نجات پیدا نمی‏کند.